رسول مرادی

بعضی اوقات توی یه جمع هایی قرار می گیری که نمی دونی چیکار باید بکنی، فقط دوست داری هر چه سریع تر از اون موقعیت دور بشی. یه موقع هایی هم هست که دلت میخواد حرف بزنی، دردُ دل کنی، دردُ دل با اون کسی که دلت میخواد، کسی که حرفت رو می فهمه، کسی که دوسش داری.. کسی که { ش-ر ( ز-ر ) } باشه..

هر روز که میگذره از یه چیزی مطمعن تر میشم : من، علاغم رو به دنیای انسان ها،به زندگی ازدست دادم..

خدای بزرگ، تو، همینو بس، دوست دارم بیام کنارت، جایی که تو هستی..



           
جمعه 9 اسفند 1392برچسب:کمی حرف،,,,, :: 1:39
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها